غریبه عاشق
  • نازلی یاریم

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | چهار شنبه 24 آبان 1391 ساعت 6:54

     

    نفسيم گلمه داها نازلي ياريم آتدي مني,

     چاغيريب باشقاسيني اوزگلره ساتدي مني,

    من گئدنده يولوما باخمادي آغلاتدي مني,

    لعنت اولسون سنه دنيا… کيمه خاطير ياشادين منی.

    گوز اغلار

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | پنج شنبه 18 آبان 1391 ساعت 2:25

    کباب یانار کؤز آغلار
    دیل آلیشار سوز آغلار
    یار _ یاردان آیری توشه
    اورک یانار گوز آغلار

    گجه لر

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | چهار شنبه 17 آبان 1391 ساعت 23:33

    فیکریندن گجه لر یاتا بیلمیرم

    بو فیکری باشیمدان آتا بولمیرم

    نیلییم کی سنه چاتا بیلمیرم

    آیریلیک، آیریلیک آمان آیریلیک

    هر بیر درتدن آلا یامان آیریلیک

    اوزوندور هیجرینده کارا گجه لر

    بیلمیرم من کندیم هارا گجه لر

    بیر اوخدور کالبیمه یارا گجه لر

    آیریلیک، آیریلیک آمان آیریلیک

    هر بیر درتدن آلا یامان آیریلیک

     

    بدون شرح!!!

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | دو شنبه 8 آبان 1391 ساعت 4:25

             

     

     

    باید تو رو پیدا کنم شاید هنوز هم دیر نیست
    تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست

    با این که بی تاب منی ، بازم منو خط می زنی
    باید تو رو پیدا کنم ، تو با خودت هم دشمنی

    کی با یه جمله مثل من ، می تونه آرومت کنه
    اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
    دل گیرم از این شهر سرد ، این کوچه های بی عبور
    وقتی به من فکر می کنی ، حس می کنم از راه دور

    آخر یه شب این گریه ها ، سوی چشامو می بره
    عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره

    باید تو رو پیدا کنم ، هر روز تنها تر نشی
    راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

    پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
    محکم بگیرم دستتو ، احساسمو باور کنی

    عشق اول واسه تو اما آخر واسه من

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | سه شنبه 2 آبان 1391 ساعت 14:4

    چی بگم؟

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | سه شنبه 2 آبان 1391 ساعت 13:45

    چی بگم؟

    حرفی ندارم

    فقط میتوانم گله کنم

    -________از کی؟

    خب معلومه از تو

    -______از من؟

    اره تو  از دستت شاکیم عصبانیم مریضم

    -_____به من چه؟

    راس میگی به تو چه ولی خودت می دونی که چیکار کردی خواننده های این مطلب که نمی دون فقط ما خودمون میدونیم

    میدونم واسه همه مسخره است دارم .هذیون میگم!!!

                                              

    دیداری دوباره

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | دو شنبه 17 مهر 1391 ساعت 17:34

    چند روزی به سرم زده بود که بیام شهرتون

    اما هر چه کردم نشد

    تا اینکه امروز دوشنبه 17 مهر ساعت 10:50 اقای ح ت گفت که اومدی دانشگاه واسه انصراف باور نکردم

    تو دلم گفتم اینا باز می خوان سربه سرم بزارن

    تا اینکه یدفعه در کلاس باز شد درجا خشکم زد

    تو

    اره تو بودی نتونستم چیزی که این همه مدت تو دلم نگه داشته بودم رو بهت بگم

     کل کلاس یعدفعه ای برگشتن و بهم گفتن اقای  H N .........

    بچه ها پرسیدن چه عجب اومدی کلاس؟

    گفتی از صدای موسیقی که پخش میشد فهمیدی

    اره باز من بودم که با اهنگ هام همه رو کلافه کرده بودم

    غم کلاس و میگیره با  همه سرد شده رابطم

    دیدی که چقدر حالم گرفته  هنوزم مشکی پوشتم

    اما امروز به خاطر سردی هوا سوشرتم وپوشیدبودم که سفید بود

    .............

    با یکی دیگه اومده بودی  من که نشناختمش

    .............

    ولی حالا دیگه فهمیدم چه رشته ای ودر کدوم دانشگاه درس می خونی

    در اینجاس که شهریار مگه :

     آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟         بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟

    نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی        سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
     

    داغ دلم را تازه کردی ورفتی 

     

     

    شروع ترم 2

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | پنج شنبه 13 مهر 1391 ساعت 17:56

    دانشگاه شروع شد دو هفته گذشت اما .

    از تو به جز خاطراتت برام چیزی باقی نیست

    کلاس 120 رو هم که تا چند روز پیش بسته بودن 

    ولی باز کردن جایی که همیشه تو مینشتی خالی خالی بود

    همه جا گرد وخاک گرفته بود

    روی صندلیت فقط یه چیز نوشتم..............

    اگه میخوای برو بخون

    بازم منتظرتم

    پایان

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | چهار شنبه 29 شهريور 1391 ساعت 3:21

    امروز یعنی همان دیروز 28شهریور نودویک عشقم به پایان رسید واخرین نفس های خودش رو کشید

    فهمیدم دیگه نیستی ونخواهی بود در کنارم هرگز

    البته عشق ما 17 تیر  به پایان رسیده بود اما .......

    من ساده تا امروز منتظرت بودم

    وخواهم بود

    الان ساعت 3:30

    باز بی قرارم با اهنگ های غمگین

    دنیا هم از دستم به تنگ اومده

    همسایه ها وخانوادهم از دستم شاکین

    این بار دیگه دارم از تو می پاشم چون تا ابد شاید نتوانم ببیمنت

    خداحافظ عشقم      ولی بدون یکی منتظرت باهرنفس

    پس زود برگرد

    ===================

     

     

     

     


    آن روز هاصدای تودر گوشم می پیچید
    و خوابم می کرد
    این شب هاصدای تودر قلبم می پیچد
    و بیدارم می کند

    ..

    ..

     

    ><
    من ماندم و ۱۶ جلد لغت نامه
    که هیچ کدام از واژه هایشان
    مترادف این " دلتنگی " های لعنتی نمیشوند !!
    کاش دهخدا می دانست
    دلتنگی معنا ندارد ، درد دارد ...

    تقدیم به تنها کسم که تنهام گذاشت....

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 7:34

                              

                                

       

     

                              

    ترم دوم

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | چهار شنبه 25 مرداد 1391 ساعت 16:23

                                  

                      ترم بعد هم داره از راه میرسه

                      کم کم

                      و

                      ارووم ارووم

                      روزها به سختی میگذره  نمی دونم میای یا نه

                       ....................

              

    یادت می کنم

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | جمعه 19 مرداد 1391 ساعت 4:22

    دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم / حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم

    در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست / باز هم از انتهای دل صدایت میکنم . . .

     

                           


    تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟

    ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

    آن باد که آغشته به بوی نفس توست

    از کوچه ما کاش گذر داشته باشد . . .

    پایان زندگی end the live

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | سه شنبه 17 مرداد 1391 ساعت 1:35

                      بــه جون دوتامــون ازت دلخورم ، ميــدونه خدامــون ازت دلــخورم

     

                         

     

             دارم میمیرم

                        بدادم رس

     

     

             حالا ميگي ازت ديگه خسته شدم ، كم ميارمــ دردمو باكي بگم؟!

             اگه دلخورم از تــو ميخوام بدوني عمر مني ، عشقـــ مني

            مي ميرم حالا كه داري ميري كه من تنهــا بشم ، دردمو باكـــي بگم؟

            بــه جون دوتامــون ازت درلخورم ، ميــدونه خدامــون ازت دلــخورم

           با چشمام ميگفتم نبايد بري ، واســه گريه هامون ازت دلخورم

         خيال كردي آسونــه تنهــا شدن ، ببين التماس ُ تــو چشمــاي من

          خيــال كردي من دل ازت مبيرم ، واسه اينه ميگم ازت دلخورم

          ميخوام از ته دل ديــگه گريه كنم داد بزنم ، آخه عاشقتم

         ميخوام هرجوريه ببينم تورو باز زل بزنم توي چشم تو يه كم

         دستتو بگيرم كه يادت بيارم قولمونو ، حرفامونــو

        بمونيم پيش هم آخه خسته شدم باز دوباره دلخورم از تو يه كم

     

    خاطرات

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | شنبه 16 مرداد 1391 ساعت 2:42

    یادت اولین روزی که دیدمت ,بزار از اول خودم بگم

    اوایل اسفند یعنی اولین سه شنبه اسفند نود,دومین روز نحس زندگیم

    شروعی برای دنیای غمگین

    هوا صاف صاف .

    مثل بعضی اوقات دیر وارد کلاس شدم ساعت 8:10

    شوک عجیبی خوردم

    دختر

    اونم توی کلاس برق!!!!!!!!!

    وای.............!  باز بوی دردسر

    بر خلاف میل باطنی در اولین ردیف های کلاس نشستم کلاس ریاضی

    بدترین درسی که میشناسم البته تا دوم دبیرستان بهترین درسم حتی تو المپیادم بودم

    ولی روزگار وفایی نداشت مشکلات مالی ومعنویی از هر طرف که فکر می کردی سراغمون اومد

    المپیاد وللش از اون بدتر افتادم توکلاس معلمی که اصلا اصلا از درس دادنش راضی نبودم اونم 2 سال پشت سر هم افت کردم در حد لالیگا

    راستش روز اول کلاس وقتی درس میداد حواسم به یه جایی دیگه ای بود

    صدام کرد گفت این چجوری حل میشه؟

    چون آدم رکیم گفتم گوش نمیدادم

    یقه پیراهنم درست کرد ویه دونه مشتی خوابوند زیر گوشم

    خدا حلالش نکنه از اون روز ریاضی ول کردم

    بگذریم حس عجیبی داشتم انگار میشناختمش یا........

    بعد از کلاس بخاطر این که از دخترا خاطره خوبی ندارم زدم بیرون 

    تااین که اون اومد بیرون ومن رفتم سر کلاس نمی دونم هرکی که به ما میرسه چرا زود پسر خاله میشه

    نمی دونم از بین اون همه کس چرا سراغ من اومد گفت کارگاه اینجا کجاست یه حس عجیبی بهم دس داد وقتی صاف توی چشام نگاه می کرد دنیا رو سرم ریخت منم راستش خودمم تازه وارد بودم ولی می دونستم که کارگاه دور وبرای نیروگاه گفتم تو نیروگاه بعد رفت به خونشون منم که رفتم به خونمون البته در راه دیدم همسفریم از سر کنجکاوی در بین راه با اون پیاده شدم فکر کردم داره به چپ میره منم چپ رفتم اون راست .

     بعد فهمیدم وبر گشتم تا دانشگاه پیاده اینم بگم من عاشق پیاده روییم اگه یک روز حداقل نیم ساعت پیاده روی نکنم مریض میشم تموم عضلاتم از هم می پاشه (فکرشو بکن از  کجا تا کجا پیدا رفتم) ساعت حدودا 2 بود که فهمیدم کلاس کارگاه رو باید بریم کلاس 120 خودمون

    من ساده با دو تا از دانشجو ها افتادم دنبالش بعد یه ربع الافی اومدیم سرکلاس دیدیم نشسته سر کلاس یه لبخندی زدم (که بدتر از گریه بود)کلاس کارگاهم که تشکیل نشد و فلنگو بستیم ...............

    تا اینجا عاشقانه ای در کار نبود

    تا چهارشنبه اسمتم نفهمیدم ولی چهارشنبه برای اولین بار استاد گفت خانوم..... ش.ه .......بعد هم فهمیدم اهل این شهر نیستی نمیدونم چرا با یه حس کنجکاوی به تو نزدیک میشدم  حتی فهمیدن اسمتم برام جالب بوددرست یادم نمیاد چی شد که بهت علاقه پیدا کردم بر خلاف این که از دخترا بدم می اومد پنجشنبه وجمعه که دانشگاه تعطیل بود یهو دلم گرفت  فقط م خواستم باهات حرف بزنم شنبه که شد سراسیمه به دانشگاه اومد ولی باز زودتر از من اونجا بودی با سلام رفتم بایه ردیف فاصله نشستم تو  تو اخرین ردیف کلاس می نشستی  استاد اومد ساعت20 :2 بود هوا داغ داغ استاد دیر رسید ولی با یهحرف منو خوشحال کرد میدونی چی بود اینکه تو کلاس باید شعر می خوندیم خودمو اماده کردم واسه شعر خوندن تا هفته بعد تموم شعرایرو که میخوندم از حفظ بودم ولی همیشه به 5800 که گوشی مورد علاقه ام خیره میشدم تا اعتماد به نفسم واز دس ندم شعر های عاشقانه عاشقانه با سرتاسر وجودم واز ته دل  ولی نفهمیدم میفهمیدی با توم یا نه بعد از تموم شدن هر کلاس موزیک پخش می کردم ولی متفاوت تر از اون چیزی که فکر بکنی احساساتم در تمام موزیک های پخش شده بودروزا ها می گذشت بدون اینکه به فکر درس و زندگی باشم روزا هارو با تو توکلاس شب ها هم که بایاد تو همه وجودم شده بود تو  و زندگیم در تو خلاصه میشد الان میدونی ساعت چنده 4:45 هنوز نخوابیدم میبینی این حال خرابو تو واسم درس کردی

    یادت روزای شنبه از 4 تا 6 و  سه شنبه وچهارشنبه از 12 تا 2 همش با هم بودیم من وتو ,مزاحمی هم در کار نبود فقط بعضی اوقات حتی اون موقع هم به خودم جسارت  حرف زدن با تو رو پیدا نمی کردم من ,من که هیچکسی جلودارم نبود جلوی تو کم آوردم

    آره من عشق موزیک بودم توکوچه وخیابونا با هندزفر و تو کلاس باصدای بلند گوش ودر تنهایی با گیتارم  نمی دونم عاشق شده بودم یا یه حس پوچ 

    تا اینکه یه روز  تو کلاس زبان شنبه  که همیشه بلوتوث گوشیم روشنه  پیامی اومد با یس یا نو , یس رو زدم ولی هیچی.

    سه بار تکرار شد ولی بازم هیچ  خواستم چیزی بفرستم ولی نتونستم قبل اون روز گوشی رو کلا فرمت کرده بودم هیچی توش نداش جز برنامه منم که چندتا از برنامه هارو که نصب کرده بودم یکیش پنهان کردن اس ام اس ها بود نگو که بلوتوث ها مخفی شده بودن تو خونه وقتی باز کردم دیدم اهنگ خودت که میدونی کدوم اهنگ همون عشق اولی تا دوشنبه که کلاس داشتم فقط اون و گوش میدادم حتی تو کلاس میدونم از اون روز بود که ازم دلسرد شدی فکر کردی که من بهت حسی ندارم ولی اشتباه میکردی شایدم من اشتباه می کنم  ولی چند روز بعد وقتی فردی به نام ر.ج اهنگی رو پخش کرد گفت تو واسش فرستادی قلبم گرفت تو تا امروز که اینو می خونی نمی دونستی که قلبم ضعیفه  بدون اینکه کسی بفهمه زدم از کلاس بیرون ولی حالم خیلی خراب بود هوا سرد تر از همیشه  نتونستم دووم بیارم برگشتم کلاس از درد قلبم می خواستم دنیا رو بهم بریزم   تا به ایستگاه اتوبوس که خودتم دیدی از سردی هوا تنم میلرزید وقلبم بهم فشار می آورد تا به خونه رسیدم وقتی از قلبم حرف می زنم همه فکر می کنن یه درد سادس همه دارن حتی خانوادمم اهمیتی نمیدن ده یازده سال میشه که اینجوریم از پنجم ابتدایی.

    بدون اینکه از کلاس کسی بفهمه من سردرگم. باز خیانت  نمی تونستم تحمل کنم  سرشار از بغض وگریه دلگیر از تموم دنیا خودت پا پیش گذاشتی البته این ماجرای آخری که نوشتم خودت می دونی در اولای قصهامون جاشه ولی توی این سطر نوشتم

    بعد از چند وقت پسر خاله ام اومد تو دانشگاه گفته هاش با دروغ همراه شد ولی هیچی نگفتم البته نمیدونم چرا منم ادامشو رفتم  اون گفت میشه روت حساب باز کرد ولی باز گفت انگاری با اون پسره ر .ج خیلی می خندین یه ماجرایی هستش من از ر .ج  خیلی خوشم میاد و اصلانم ازش کینه ای به دل نداشتم وندارم وتنها تو بودی که ......

    خلاصه یه روز که حالم خوش بود خواهر زادت آوردی

    می شناختمش اما هرچی فکر کردم یادم نیومد فکر کنم  اونم منو شناخت ولی نمیدونم بهت گفت یا نه شایدم یه اشتباه کردم

    وقتی خواس بره متوجه یه چیزی شدم دم ورودی  ر . ج  رو دید البته هر دو شوکه شدن هم خواهر زادت وهم ر.ج با لبخند از کنار هم رد شدید از اول تا اخرای ماجرا رو خوندم  بعد از چند روز که با هم حرف می زدید اگه یادت باشه منم تو کلاس بودم وتابه امروزم میگم این صحنه سازی توبود که بگی نسبتی جز دختر خاله تو با اونا نیس  منم دیگه نفرت وکم کم از تو دلم پاکش کردم دوباره بهت نزدیک شدم

    البته نزدیکتر از قبل طوری که تموم کلاس فهمیدن اما تو باز نفهمدی یا خودت و زدی به اون راه هر روز دلم دیونه تر 

    بعدش تو کلاس یه جور که من بفهمم گفتی میری یه هفته نیستی با ناراحتی اومدم بیرون  از اون روز شروع کردم به نقاشی کشیدن نقاشیمم که بد نیس

    تا یه هفته بعد با یادت باز شروع کردم ور رفتن

    شنبه بود داشتم به کلاس می اومدم  ح . پ بهم گفت خوب با هم می گردید  گفتم مردیکه هم سن وسال بابامه خجالتم نمی کشه ( با اون سیگارش ) با سلام از کنارمون رد شدی ضربه شدیدی خوردم گفت پس اگه با هم نمی گردید چرا با هم میاید دانشگاه (بانیشخند) سردر گم رفتم کلاس باورم نمیشد باز تنها شدیم با سکوت از بغلم رد شدی معلوم بود می خوای حرفی بزنی یه دفعه یاد گلی افتادم که گذاشته بودم کنار صندلیت  رفتم وبرداشتم خشک خشک شده بود  برگشتی گفتی این یه هفته چه جوری گذشت یهو درجا میخ شدم  ( فک کردم داری میگی این یه هفته رو بدون من چه جوری گذروندی سرم دود کشید )که گفتی اقای ص (که هیچوقت اسم کوچیکمم نگفتی البته اکثر بچه هارو با اسم کوچیک صدا می زدی)استادا تا کجارو درس دادن میشه جزوتونو بدی یهو اومدم از فک بیرون و رفتم سر جزوء و بهت دادم خطم باز خراب خراب  چون وقتی می خوام سریع بنویسم اینطوری از آب در می یاد و البته خطم خرابه باز کردی ونوشتی در اخرای دفترم یه گل رز خشکیده بود که هنوزم لای همون دفتره می خواستم بهت بدم ولی نشد رو دیدی با دوشعر عاشقانه از شهریار

    تو اخرین شعری هم که توکلاس خوندم غوغایی به پا کردم که استاد هفته بعد که بازتو نبودی  گفت اهل کجایی گفتم ............ گفت دیگه شعر بسه سه هفته بعد رو شعر نخوندیم به لطف من که واسه تو شعر خوندم که استاد متوجه شد!!!!!!!!!! ولی تو انگار باز تو خواب زمستونی بودی

    روزی که گوشیت افتاد تو آب بیشتر ازخودتت من ناراحت شدم

    روزی که توی کافی نت گفتی 18 شدی از تو بیشتر خوشحالتر شدم با اینکه بعد از تو فهمیدم خودم 4.5 شدم تو ریاضی ولی باز خوشحال خوشحال بودم فردا به  ج . ت گفتم که تو 18 شدی همون (حیدر آباد ) تو شاکی اومدی گفتی که چرا به اون گفتم  من نمی دونستم انقد ناراحت میشی اگه ناراحت میشدی چرا به من گفتی ها ها (گریه) گفتی تو دانشگاه  واسه تجربی کنکور ندادی  ولی اینو به هیچکس نگفتم  پس منتظرتم بیا

    می بینی من وتو از ت.ز  تا خ.ی با هم اشنا شدیم وچه جوری از هم فاصله گرفتیم

    توی این شش ماه اتفاقات زیادی افتاد  که هر چه بنویسم باز کمه 

    و اصلی ترینشونو هنوز ننوشتم

     الان دیگه صبح ساعت 6 خوابم نمیبره

    امروز با همون پسر خالم رفته بودم دانشگاه تک تک خاطراتت یادم اومدالبته که هر روز بیادتم

      

     

    دل نوشته

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | دو شنبه 16 مرداد 1391 ساعت 2:39

    دلم گرفته ..............

    خسته ام, خسته ای, خسته

    روز ها ,بی نور و شب هام بی ستاره

    خانه در سکوت و زندگی, نا امید

    تنها یک دل شکسته

    با دست های سرد بی کس,

    انتظار  بی حد و بی دلیل

    گل, پر پر شدهی دست من

    عشق که شد نفرت و اه ودرد

    اری غریبم, حتی در این شهر

    باز جملات نا مفهوم و بی قرار

    از قلب پر تپش نگران

    عاشقانه های غمگین

    چشم های پر اشک وگریان

    با دل نوشته های بی سر وته

    باز , سردر گم زندگی

    باید رفت  , یا ماند

    راه بی نشان و بی پایان

    مرگ , اری تنها راه نجات

    پس  بیشتر از این منتظرم نذار (خداااااااااااااا)

                     

    ودا

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | جمعه 30 تير 1391 ساعت 8:35

     

    توی تردید شب خدا نگهدار    منو دست  گریه    نسپار

    توی تردید شب خدا نگهدار     اگه  خوابم    اگه   بیدار

    تو ی این  فرصت   تکرار     بگو عاشقی برای آخرین بار

    ======================

    تو رفتی شاخه عشقم شکسته    به چشمم شبنم حسرت نشسته
    نگاهی هم نکردی وقت رفتن    
    نگاهی که سراسر اشک بسته

    ======================

     میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی
    ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری
    که با خدا حافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه

    ===============================

     آمدی چه زیبا ، گفتم دوستت دارم چه صادقانه ، پذیرفتی چه فریبنده ، نیازمندت شدم چه حقیرانه ، به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی چه ناجوانمردانه ، واژه غریب خداحافظ به میان آمد چه بی رحمانه ، و من سوختم چه عاشقانه

    یادت روزای رفته

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | جمعه 30 تير 1391 ساعت 8:15

         

    یاد ترم رفته افتادم

    هر شب به شوق دیدنت زود به خواب می رفتم تا فرداش در اولین فرصت ببینمت

    همیشه می خواستم زود تر از تو برسم اما تو از من زودتر می رسیدی

    نمی دونم لجباز بودی یا................

    تو بی وفا شدی ودنیا بی وفا تر

     رفتی

     رفتی

    تاجایی که می شد رفتی

    انگار کسی با تو و به یاد تو نبود

    هنوزم منتظرتم

    با اینکه می دونم انتظارم خیالی بیش نیست

    ....................

    به فکر ترم آیینده ام

    چجوری بی تو سر کلاس حاضر شوم

    امیدی ندارم

    دلم گرفته

    بغضم ,  دیگه آخراشه

    فکر آینده و یاد گذشته عذابم میده

    کاش

    ای کاش باز دوباره ببینمت

    حرف هایی که چند ماه نتونستم بگم و تو دلم نگه داشتم و بهت بگم

    شب سیزدهم تیر71

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | شنبه 13 تير 1391 ساعت 22:6

     

              باز تنهاجشن تولد گرفتم بی دنیا

                                     دنیای  که گرفته تمام زندگیم را

                   

     

     

     

     

    بارون

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | دو شنبه 5 تير 1391 ساعت 20:43

    چرا وقتی بارون میگیره دل آدما میگیره اما وقتی دل آدما میگره بارون نمی گیره؟

    مرگ من بعد تو

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | دو شنبه 5 تير 1391 ساعت 20:24

       

     

     

    بی خبر از همدیگر آسودن چه سود

    بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود

    زنده را باید به فریادش رسید

    ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود

     

     

    اگه یه روز رفتی و دیگه بر نگشتی بهت قول نمیدم منتظرت بمونم اما ازت میخوام هر موقع بر گشتی یه شاخه گل روی قبرم بزار

     

    زندگی یک کتاب پر ماجراست هیچ گاه به خاطر یک ورقش آنرا پاره نکن

     

     

    نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به جستجویت برخیزم

    تو تمام گمشده ی منی . . .

    خیانت عشق

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | شنبه 3 تير 1391 ساعت 4:10

    رویای رفته بر باد

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | شنبه 3 تير 1391 ساعت 2:25

      

    هیچ کس را به دل عاشق ما کار نبود

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | شنبه 3 تير 1391 ساعت 1:52

    هیچ کس را به دل عاشق ما کار نبود             احدی با من سرگشته وفا دار نبود

    راز سر سختی آن کوه همین جمله بود            سنگ هم از دل فرهاد خبردار نبود

    با همان ضربه اول اگر از هم نگسست           چون محبت به دل کوه سزاوار نبود

    ما چه کردیم که با یک دل سنگی طرفیم؟         وقت حراج وفا رونق بازار نبود

    بهتر آن است نگوییم خودتان دریابید               به خدا ارزش احساس به دینار نبود

    ز غریبه بنویسید که در کشور عشق               سرسوزن به کسی نیز بدهکار نبود

    من پذيرفتم که عشق افسانه است

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | شنبه 3 تير 1391 ساعت 1:48

    من پذيرفتم که عشق افسانه است ... اين دل درد آشنا ديوانه است

    مي روم شايد فراموشت کنم ........... با فراموشي هم آغوشت کنم

    مي روم از رفتن من شاد باش ............ از عذاب   ديدنم    آزاد   باش

    گر چه تو تنها تر از ما مي روي ............ آرزو دارم ولي عاشق شوي

    آرزو دارم   بفهمي   درد    را ........................ تلخي بر خوردهاي سرد را

    دادگاه عشق

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | شنبه 3 تير 1391 ساعت 1:47

     

    در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم . 

    سخنی از حقیقت

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | جمعه 2 تير 1391 ساعت 21:10

    سخنی از حقیقت

    گاهی مسیر جاده به بن بست می رود                گاهی تمام حادثه از دست می رود

    گاهی همان کسی که دم از عقل می زند            در راه هوشیاری خود مست می رود

    گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست      وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود

    اول اگرچه با سخن از عشق آمده است              آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود

    وای از غرور تازه به دوران رسیده ای                     وقتی میان طایفه ای پست میرود

    هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ           بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...

    دیر رسیدی

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | جمعه 2 تير 1391 ساعت 21:6


     

    دیر رسیدی

    خیلی دیر رسیدی ای دوست                  هفت تا کفن پوسوندم
    پیرهن سیاه تنت کن
                                         من فقط یه استخونم

    ببین چی کردی با این دل                            فکر کن فقط یه لحظه

    نذار دیگه بیشتر از                                 این تنم تو گور بلرزه

    ازت یه خواهشی دارم                             زیر طابوتم و نگیر

    وقتی که رفتم زیر  خاک                            قبر منو بقل نگیر

    حالا دیگه راحته راحتی                        هر کاری که میخوای بکن

    منو به کی فروختی مفت                       برو واسه همون بمیر

    فقط تا هفت روز سیاه تنت کن                شبای جمعه یادی از ما کن

    عشقی که بردی باشه حلالت              عمری که بردی باشه حرومت

    فقط بدون روز قیامت                              جلوی راه تو رو میگیرم

              تقاص این عمری که از دست رفته رو ازت میگیرم

     

     

    مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود

    دل من سخت شکست

    و چه زشت به من و سادگیم خندیدی

    به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

    و خیالم میگفت

    تا ابد مال تو بود

    تو برو

    برو تا راحت تر تکه های دلم را آرام سر هم بند زنم .

     

     

     

    بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم به غنچه های محبت بهار هم باشیم
    ...................................................
    آزمودم زندگی دشت غم است شادیش اندوه و عیشش ماتم است
    ...................................................
    در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش
    ...................................................
    بمیرم من واسه اون دلشکسته که چون من خیری از دنیا ندیده
    ...................................................
    خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست کارم از گریه گذشته به خودم میخندم
    ...................................................

    من میرم واسه همیشه

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | جمعه 2 تير 1391 ساعت 21:0

                                                                                                       

     

    خستـــم از روزای ابــری               خیلی سنگینه نـگاهت

     

    دوست ندارم تو تابستون              بشینــم باز ســر راهت

     

    نمیـــخوام بـــازم خیـالت               قبـلـه آرزوهــــام شــــه

     

    تـــو بمــون و عاشقـــای               روی پُـــر غـرور و ماهت

     

     

     

    آره مــن اونم که گفتــم                 واسـه چشم تـو دیوونم

     

    آره مـن قـول داده بــودم               تـا تهش بــاهات بمونـم

     

    ولی پس دادی نگــــامو                زیــر رگبــــــار غـــرورت

     

    من فقط یکــم شکستم                خوب نگام کنی همونم

     

     

     

    چـمــدون رویـــاهـــامـو               دیگه برداشتم و بستم

     

    دیگــه عین اون قدیمــا                چشــــاتو نمیپرستــــم

     

    رخ تــو عین یه بـــــازی                منــو مـات قصه هـا کرد

     

    حالا بی اسمـم و تنها                  پُــرپــاییز و شکستــــم

     

     

     

     

     

    اینــی که حــــالا میبـینـی           دیگه مجنون چشات نیست

     

    دیگه وقتی نیمه شب شه           نگـران لـحظه هــات نیست

     

    مـــن بــرام فــرقـی نــداره          کـــه تو بــاشی یـا نباشی

     

    خیلـی وقته دیگه نیستی            تو دلم جـــایی برات نیست

     

     

     

    از تو هیچ چیزی نـمونــده             نـه نگـــاهی و نـه یــــادی

     

    مـــن سپردمـت به دریــــا            عـیــن یـــه مـوج زیـــــادی

     

    تازه فهمیدم با این عشق            زندگیـــم چقـد تلـف شـد

     

    تــو بـــه جــای التماســم            یـــه گُلـــم بهـــم نــدادی

     

     

    برچسب‌ها: من میرم واسه همیشه, غریبه, عاشق, عاشقانه, دوست داشتن,

    غریبه امروز

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | چهار شنبه 31 خرداد 1391 ساعت 23:18

    ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
    به   مرام  تو  گرفتار و   به یاد   تو   اسیر

     

    کاش میدانستی که جهانم بی تو الف ندارد !!!


     

    ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

                       چون مزرعه تشنه به باران برسیم

    یا من  برسم به  یار  و  یا  یار   به   من

                        یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم

     

    دروغ

    نوشته شده توسط پسر فانتزی | چهار شنبه 31 خرداد 1391 ساعت 15:49

    قبل از این که تو مرا فراموش کنی من تو را

     

    فراموش می کنم

    اما  تو خودتت هم می دانی که این یک

    دروغی بیش نیس

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 7
    بازدید دیروز : 1
    بازدید هفته : 7
    بازدید ماه : 322
    بازدید کل : 120699
    تعداد مطالب : 146
    تعداد نظرات : 19
    تعداد آنلاین : 1

    دریافت کد قلب دنبال موس

  • غریبه عاشق دانشجوی عاشق دلباخته دیوانه سلام امید وارم از این وبلاگ غریبه که عاشق شده خوشتون اومده باشه و بتونه رضایت شما رو جلب کنه این وبلاگ ومی نویسم شاید اونی که منتظرشم بیاد وبخونه شایدم وقتم تلف می کنم به هر حال از ورود شما متشکرم
  • 13tir71.lxb.ir

    قالب بلاگفا

NEGASH.ir