چند روزی به سرم زده بود که بیام شهرتون
اما هر چه کردم نشد
تا اینکه امروز دوشنبه 17 مهر ساعت 10:50 اقای ح ت گفت که اومدی دانشگاه واسه انصراف باور نکردم
تو دلم گفتم اینا باز می خوان سربه سرم بزارن
تا اینکه یدفعه در کلاس باز شد درجا خشکم زد
تو
اره تو بودی نتونستم چیزی که این همه مدت تو دلم نگه داشته بودم رو بهت بگم
کل کلاس یعدفعه ای برگشتن و بهم گفتن اقای H N .........
بچه ها پرسیدن چه عجب اومدی کلاس؟
گفتی از صدای موسیقی که پخش میشد فهمیدی
اره باز من بودم که با اهنگ هام همه رو کلافه کرده بودم
غم کلاس و میگیره با همه سرد شده رابطم
دیدی که چقدر حالم گرفته هنوزم مشکی پوشتم
اما امروز به خاطر سردی هوا سوشرتم وپوشیدبودم که سفید بود
.............
با یکی دیگه اومده بودی من که نشناختمش
.............
ولی حالا دیگه فهمیدم چه رشته ای ودر کدوم دانشگاه درس می خونی
در اینجاس که شهریار مگه :
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
داغ دلم را تازه کردی ورفتی