پارسال همین روز یعنی 9 اسفند 90 ساعت 8:10 دقیقه بود
کلاس ریاضی داشتیم 10 دقیقه دیر کرده بودم
اولین کلاس بود
والبته اولین درس دانشگاهی . . .
اصلا فکرشم نمی کردم یه دختر تو کلاس برق باشه
کلاس ریاضی عمومی بود
به خودم گفتم درس عمومی پیش میاد
ولی وقتی سراغ کارگاه رو گرفت منم که خودم اولین روزم بودم نمی دونستم کجاست
اما طرز نگاهی که داشت. . .
نمیدونم چی بگم . . .
خودم تو همون لحضه باختم
انگار صد سال طول کشید طوری تموم گذشتم به جلوی چشمم اومد
کجا دیده بودمش (نه ندیمش )
یه حس عجیبی بهم دست داده بود(نه اینکه دختر ندیده وحرف نزده باشم با جرات میتونم بگم که پسر ندیم وباهاش حرف نزدم)
یاد حرفای داییم افتادم که گفته تو دانشگاه عاشق نشو(منم بهش گفتم : کدم دختر رشته ما اصلا دختر نداره اونم تو اون دانشگاهی که رشته هاش دخترونه نیست) باشه ولی این حرفمو فراموش نکن
بهم ریختم ................
فقط گفتم پشت ساختمان نیروگاه
تقریبا چند ساعت مونده بود تا درس کارگاه شروع شه
کلی فکر کردم گفتم بی خیال
اما توکارگاه وقتی تقسیم کردن 8 نفر ما باهم تو یه گروه به تاسیسات رفتیم
اما هرچه دوری کردم تو این ترم جواب نداد تموم کلاس ها حتی بیکاری هارو هم با هم بودیم
فقط یک ترم با ما بود درسته الان باهاش یکم رابطه دارم اونم خیلی خیلی دور
اما وقتی جوابم رو نمیده میشم خرابه خراب....
می فهمین که چی میگم ..........
به سلامتی تموم دانشجویای عاشق
هر چی باشه ,باشه امروز رو خوشحالم
حس می کنم یکی از فامیلا داره مطالبم رو می خونه
بگذریم بخونه منکه نوشتم هر کی می خواد بخونه ,بخونه خودم که از جمله بندیام سر در نمیارم
شما اگر سر در آوردید به بقیه هم بگید بفهمن نا سلامتی ایرانیم
هنوز هم امیدوارم . . .